جدول جو
جدول جو

معنی سبک روح - جستجوی لغت در جدول جو

سبک روح
بی تکلف، بی تکبر، چست و چالاک
خوشحال، شاد، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خندنده، شکفته، خنده ناک، خنده رو، ضحوک، ضاحک، منبسط، خندناک، خنداخند
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
فرهنگ فارسی عمید
سبک روح
(سَ بُ)
کنایه از مردم ظریف. (برهان) (مهذب الاسماء) (رشیدی) (آنندراج). مرد لطیف و ظریف. (غیاث). آنکه جسم او در لطافت مثل روح شده باشد و در طیر و سیر مانند روح بود. (آنندراج) :
چو ریگست تیره گرانسایه نادان
چو آبی است روشن سبکروح دانا.
خاقانی.
گرانسایه زیر سبک روح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.
خاقانی.
غلام آن سبکروحم که سر بر من گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد.
سعدی (طیبات).
آن بار که گردون نکشد یار سبکروح
گر بر دل عاشق بنهد بار نباشد.
سعدی (طیبات).
بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری.
حافظ.
آن سبکروحم که میگیرم جهان را در بغل
هم چو خون گرمی که گیرد آشنا را در بغل.
آقارضی (از آنندراج).
، تیزدل. زیرک: علامی ّ، سبکروح تیزفهم. (منتهی الارب) :
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبکروح بفضل و هم سبکروی بجاه.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359).
، خندان و شکفته. (برهان) (آنندراج) : هش ّ، مرد شادمان و تازه روی و سبکروح. (منتهی الارب) :
بگاه صلح سبک روی تر ز حلم شجاع
بروز حرب گرانمایه تر زخشم حلیم.
ابوالفرج رونی.
، بی تعلق و تکلف. بی کبر و عناد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) ، مقابل گران جان. (انجمن آرا) ، مرد سبکرفتار و چست و چالاک در هر کار. (غیاث). چست. (منتهی الارب) :
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گران جان تری از کوه قاف.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سبک روح
بی تکبر، چست و چالاک
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
فرهنگ لغت هوشیار
سبک روح
خوشحال، خندان، بی تکلف، بی تکبر، چست، چالاک، سبکسار، خوار، فرومایه، بی وقار، بی خرد
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، تپنکوز، بدخرد، چل، غمر، کم عقل، خل، شیشه گردن، ریش کاو، خرطبع، دنگل، کهسله، دنگ، نابخرد، کانا، کاغه، بی عقل، تاریک مغز، کردنگ، لاده، غتفره، خام ریش، انوک، دبنگ، فغاک، گردنگل برای مثال برگردد بخت از آن سبک رای / کافزون ز گلیم خود کشد پای (نظامی۳ - ۳۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک دوش
تصویر سبک دوش
کسی که باری بر دوش نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پوی
تصویر سبک پوی
تندرو، روندۀ چابک و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رو
تصویر سبک رو
تندرو، چابک، سبک رفتار، سبک پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رو
تصویر سبک رو
پررو، بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ)
تنک ریش. آنکه ریش تنک دارد نه انبوه: سناط (س / س ) ، کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آنکه ریش بر زنخ آن باشد نه بر عارض. (منتهی الارب). زبرقان. املط. امرط. اخرط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ضِ)
گرفتن جان. قبض جان. جان برداشتن. (ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی. وفات 326 یا 329 ه. ق. اصلاً ایرانی از نژاد نوبخت معروف منجم منصور دوانیقی. و شجرۀ نسب او معلوم نیست بچه طریق بنوبخت می پیوندد. او باعتقاد امامیه نائب سوم امام دوازدهم بود (از سال 305 تا سال 329 یا 326). ابن روح را حامد بن عباس وزیرمقتدر خلیفۀ عباسی بتهمت مراوده با قرامطه محبوس کرد اتفاقاً در سال 317 امراء بغداد بشوریدند و دو روز مقتدر از خلافت خلع و بار دیگر باین مقام بازگشت، حسین بن روح در این فترت از زندان رهائی یافت و دیگر مقتدر متعرض او نگردید. مردی از معاریف شیعه موسوم به ابن ابی عزاقر شلمغانی مذهبی نو اختراع کرده بود و بحلول و اتحاد معتقد بود و دعوی میکرد که خدا در او حلول کرده و بهشت عبارت از معرفت به امام و دوزخ مثال جهل به اوست و امثال این سخنان. حسین بن روح از اقوال او تبرّی جست و توقیعی بر لعن او نشر کرد. و شلمغانی را در سال 322 بکشتند. رجوع شود به تاریخ ابن اثیر وقایع سال 322 و تاریخ ابن خلکان (ترجمه حسین بن منصور حلاج) و مجالس المؤمنین و احتجاج و منتهی المقال
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ / دِ)
تیزرونده. تندرو:
از اندیشۀ دل سبک پوی تر
ز رای خردمند ره جوی تر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
سبک روی. بدگوهر. وقیح. پررو. بی شرم:
همه ساله تا بود خونریز بود
سبکرو و بدگوهر و تیز بود.
فردوسی.
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
کم عقل. بی خرد. احمق. نادان:
برگردد بخت از آن سبک رای
کافزون ز گلیم خود کشد پای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان). شتاب رو. (شرفنامه) (رشیدی). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب. (آنندراج). مقابل گران رو:
یکی جعدمویی هیونی سبک رو
تو گویی یکی محملی مولتانی.
منوچهری.
زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم).
نه پایی که خود را سبک رو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم.
نظامی.
زگردشهای این چرخ سبک رو
همان آید کز آن سنگ و از آن جو.
نظامی.
و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114).
سبک روان به نهان خانه عدم رفتند
بر آستان چو نعلین بماند قالبها.
صائب (از آنندراج).
فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری
نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری.
صائب (از آنندراج).
، روان. زودهضم. گوارا: و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایه المتعلمین)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
دهی است از توابع ولوپی از دهات سوادکوه مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
کمال تعلق. (غیاث) (آنندراج) :
رخ از باغ سبکروحی نسیمی
دهان از نقطۀ موهوم میمی.
نظامی.
، بلطافت سخن گفتن. (غیاث) (آنندراج) ، شادمانی. نشاط:
زآن حبۀ خضرا خور کز روی سبکروحی
هرکو بخورد یک جو بر سیخ زند سیمرغ.
(منسوب به حافظ، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
اوزشتان بی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکروی
تصویر سبکروی
حالت و کیفیت سبکرو
فرهنگ لغت هوشیار
سه جان: بربسته (جماد) رسته (نبات) جنبنده (حیوان) موالید ثلاثه جماد نبات و حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبض روح
تصویر قبض روح
قبض جان: جان گرفتن جان ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
کم عقل، بی خرد، نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکروحی
تصویر سبکروحی
حالت و چگونگی سبکروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکروح
تصویر سبکروح
سبکجان خندان آسانگیر خوشحال خندان شاد، بی تکلف بیتکبر، چالاک چست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه روح
تصویر سه روح
((س))
موالید ثلاثه، جماد، نبات و حیوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
بی جان
فرهنگ واژه فارسی سره
گستاخ، پررو، بی شرم، وقیح، چشم دریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از با روح
تصویر با روح
Soulfully
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
Cheerless, Cheerlessly, Deadpan, Humdrum, Joyless, Soulless, Soullessly, Spineless, Spiritless, Spiritlessly, Tepid, Vapid, Vapidly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از با روح
تصویر با روح
душевно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
безрадостный , безрадостно , без выражений , однообразный , бездушный , бездушно , безпозвоночный , бессильный , бездуховно , теплый , пресный , скучно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از با روح
تصویر با روح
mit Seele
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
trostlos, freudlos, emotionslos, eintönig, seelenlos, rückgratlos, geistlos, lau, fadenschein, schal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از با روح
تصویر با روح
з душею
دیکشنری فارسی به اوکراینی